معنی کشوری هم مرز با کانادا

حل جدول

کشوری هم مرز با کانادا

داکوتای شمالی


دریاچه مرز کانادا

هیوران


کشوری هم مرز با کلمبیا

پاناما


کانادا

دومین کشور بزرگ دنیا

انبار غله دنیا

کشور برگ چنار


آبشار مرز آمریکا و کانادا

نیاگارا

لغت نامه دهخدا

هم مرز

هم مرز. [هََ م َ] (ص مرکب) دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه.


کانادا

کانادا. (اِخ) کشوری است در امریکای شمالی. حدود کشور کانادا که پیش از 1867 م. بنام امریکای شمالی انگلیسی خوانده می شد بدین شرح است: از شمال به اقیانوس منجمد شمالی و از مشرق به اقیانوس اطلس و خلیج بفین بی و ازمغرب به الاسکا و اقیانوس آرام و از جنوب به ممالک متحده ٔ آمریکای شمالی. شمالی ترین نقطه ٔ آن دماغه ٔ کلمبیا است که در 83 درجه ٔ عرض شمالی قرار گرفته است.
مساحت و جمعیت آن: مساحت کانادا 3610097 میل مربع و جمعیت آن طبق آماری که در سال 1951 گرفته شده بالغ بر 14009429 تن است.
رودهای مهم این کشور عبارتند از: 1- سنت لارنس که به گریت لیکس میریزد و قسمی از این رود خط مرزی بین کانادا و اتازونی را تشکیل میدهد. 2- کلمبیا که از ایالت واشینگتن ممالک متحده نیز میگذرد. 3- مکنزی. 4- یوکن. 5- نلسون. 6- ردریور. 7- دوبونت. 8- فریزر. 9- سورن. 10- البانی. 11- اوتاوا.12- ساگنی.
دریاچه ها: اسامی دریاچه های این کشور بقرار زیر است: 1- دریاچه ٔ اونتاریو. 2- دریاچه ٔ اری. 3- هورون. 4- گریت بیر (خرس بزرگ). 5- گریت اسلیو (برده بزرگ). 6- اتاباسکا. 7- وینی پگ. 8- وینی پگوسیس. 9- سوپریورو تعدادی دریاچه ٔ کوچک منجمله نپی گون، میس تاسینی، ولوئر. بلندیها؛ یک رشته کوه که دارای قلل مرتفع میباشد از آلاسکا شروع میشودو از قسمت غرب کانادا میگذرد و در مرز دو کشور کانادا و ممالک متحده ٔ امتداد مییابد. در ساحل کلمبیا و همچنین در کبک ارتفاعاتی وجود دارد بلندترین این کوهها که 19850 پا از سطح دریا ارتفاع دارد بنام قله ٔ لوگان در ناحیه ٔ یوکان تر قرار دارد.
تقسیمات کشوری: این کشور از ده ایالت و دو قلمرو تشکیل یافته که به صورت فدرال خودمختار اداره میشود و اسامی آنها بدین شرح است: 1- البرتا، در مغرب کانادا واقع است و مساحت آن 248800 میل مربع و جمعیت آن 939501 تن است و مرکز این ایالت شهر ادمونتون میباشد. 2- کلمبیای انگلیسی، در جنوب شرقی کانادا بمساحت 359279 میل مربع است وجمعیت آن 116520 تن میباشد و مرکز این ایالت شهر ویکتوریا است. 3- منی توبا، در مرکز کانادا واقع است و وسعتش 319723 میل مربع و جمعیت آن 776541 تن است و شهر وینی پگ مرکز این ایالت میباشد. 4- نیوبرونسویک، در جنوب شرقی کانادا واقع و دارای 27473 میل مربع وسعت میباشد جمعیت آن بالغبر 515697 تن است و مرکز ایالت شهر فردریکتون میباشد. 5- نیوفوندلند، در جنوب شرقی کشور واقع و 147994 میل مربع وسعت دارد و جمعیت آن 361416 تن است و مرکز ایالت شهر سنت جانز میباشد. 6- نورث وست ترس، واقع در شمال کشور و به مساحت 1253438 میل مربع است و 16004 تن جمعیت دارد. امور ایالتی این ایالت در شهرهای اوتاوا و ادمونتون حل و فصل میشود. 7- نووا اسکوتیا، این ایالت در جنوب شرقی کانادا واقع است و 20743 میل مربع وسعت دارد و جمعیت آن 642584 تن است و مرکز این ایالت هالیفاکس میباشد. 8- اونتاریو، این ایالت در جنوب و مرکز کشور واقع است و 363282 میل مربع مساحت دارد و جمعیت آن 4597542 تن است و شهر تورنتو مرکز آن میباشد. 9- پرنس ادوارد اول، این ایالت در جنوب شرقی کانادا واقع است و 2184 میل مربع وسعت دارد و جمعیتش 98429 تن است و چارلوت تاون مرکز آن میباشد. 10- کبک، در شرق کانادا واقع است 523860 میل مربع وسعت دارد و دارای 405681 تن جمعیت است و مرکز ایالت شهر کبک است. 11- ساس کات چوان، در غرب کانادا واقع است دارای 237975 میل مربع مساحت و 821738 تن جمعیت است و شهر رجینا مرکز آن میباشد. 12- یوکن تر، در شمال غربی کانادا واقع است 205346 میل مربع وسعت دارد و دارای 9096 تن جمعیت است و مرکزش وایت هورس است. شهرهای مهم کانادا عبارتند از: مونترآل، تورنتو، وان کوور، وینی پگ، هاملتون، اوتاوا، کبک، ویندسور، ادمونتون، کالگری، لندن و هالیفاکس.
منابع اقتصاد و محصولات کشور: در کشور کانادا غلات بخصوص گندم وجو و گندم سیاه بعمل می آید. و دامپروری نیز در این کشور رایج است. و بعلت وجود جنگل در نقاط مختلف کشور الوار چوب تهیه میشود و ماهیگیری و فروش پوست حیوانات از منابع دیگر درآمد میباشند و از معادن طلا، نیکل، مس، نقره روی و باغهای مرکبات در این کشور بهره برداری میگردد.


مرز

مرز. [م َ](اِ) سرحد.(لغت فرس اسدی)(برهان قاطع)(انجمن آرا)(رشیدی).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور:
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.
دقیقی.
بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را زیان.
دقیقی.
بدو گفت تا مرز ایرانیان
نگهدار و مگشای بند از میان.
فردوسی.
چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم
به تندی همی راند تا مرز روم.
فردوسی.
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان.
فردوسی.
مرز خراسان به مرز روم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند.
اسدی.
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد برنامش افکند پی.
اسدی.
بشد تا سر مرز کابلستان
به کین جستن شاه زابلستان.
اسدی.
یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است.
ناصرخسرو.
بپیمودم سراسر مرز آن بوم
سواد آن طرف تا سر حد روم.
نظامی.
|| اراضی سرحدی. قسمتی از مملکت. آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است:
یکی مرد فرزانه ٔ کاردان
بر آن مردم مرز بد مرزبان.
فردوسی.
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی وروزبه.
فردوسی.
از ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند از مرز بسیار چیز.
فردوسی.
در آن مرزکان مرد هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود.
سعدی.
شدند از مرز موغان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
- مرز و بوم، از اتباع است به معنی ملک و مملکت.(یادداشت مرحوم دهخدا):
بر آن نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم.
فردوسی.
خروشی برآمد ز هر مرز و بوم
ز قیدافه برگشته شد تا بروم.
فردوسی.
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایران برو تازیان تا بروم.
فردوسی.
بدوگفت بهرام کای روزبه
ترا دادم این مرز و این بوم و ده.
فردوسی.
ز توران زمین تا به سقلاب و روم
ندیدند یک مرزآباد و بوم.
فردوسی.
|| حاشیه. هامش. مقابل متن. مقابل بوم. هامش در کتاب.(یادداشت مرحوم دهخدا). || زمینی که مربع سازند و کنارهای آن را بلند کنند و در میانش چیزها بکارند.(برهان قاطع). کشت زار. مزرعه. کرت. کرد. قطعه ٔ کوچکی از زمین زراعتی. رجوع به معنی بعدی شود:
یکی مرد دهقانم ای پاک رای
خداوند این مرز و کشت و سرای.
فردوسی.
تیغهای کوه از او پر لاله و پر سوسن است
مرزهای باغ از او پر سنبل و سیسنبر است.
فرخی(انجمن آرا).
عروسانند پنداری به گرد مرز پوشیده
همه کف ها به ساغرها همه سرها به افسرها.
منوچهری.
به باغ ار گل بکشتی فرخت باد
زمرزش بر مکن آزاد شمشاد.
فخرالدین اسعد.
از مرزهای سنبل و سوسن زمانه را
امروز خط و روی بتان مانده یادگار.
عمادی شهریاری(از انجمن آرا).
چو قحط کرم دید در مرز دهر
علی وار تخم کرم کاشتش.
خاقانی.
روضه ٔ رضوان بهشت از آن مرزی و دهقان فلک در آن کشت ورزی.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
به نان جوین و لب مرز خو کن
که یک جو نیرزد خود این مرزبانی.
شیبانی کاشانی(از انجمن آرا).
|| زمین شیارکرده و کاشته شده، ضد بوم یعنی زمین ناکشته و ناساخته که در آن خانه و جز آن سازند و گاهی به معنی مطلق زمین نیز استعمال کنند و تحقیق آن است که مرز حد هر چیزاست و بوم زمین کاشته و زراعت کرده و مرز کناره های او و سرحدهای ولایات را از این رو مرز گویند.(رشیدی). بوم مطلقاً به معنی زمین و خاک است و محل سکونت... در محاورات متعارف است که گویند فلان مرد غریب است یابومی است یعنی از اهل این شهر و این قریه یا خارج است و مرز و بوم مرادف یکدیگرند و به معنی بلند و پستند، بلی در زمینی که زراعت و باغ کنند آن برآمدگی و بلندی را مرز گویند و آن را به فارسی نیز کرزه خوانند، فرخی در صفت بهار گفته: تیغهای کوه... معلوم شد که مرز زمین بر آمده تر و ساخته شده باغ و فالیز است در آن گل و سبزی کارند.(از انجمن آرا). زمین آبادان و قابل زراعت.(غیاث اللغات). || برآمدگی ساخته در طرف کرد تا آب بیرون نشود. حاشیه ٔ برآمده بر قطعه ای از قطعات زمین مزروع. کناره های کَرد. برجستگی های اطراف کرد.(یادداشت مرحوم دهخدا). لبه های برآمده گرداگرد کرتها و قطعات کوچک زمین زراعتی. کرز. کرزه. || خیابان.(غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود. || زمین.(انجمن آرا)(غیاث اللغات)(جهانگیری). دشت:
همه سنگ و خار است آن کوه و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت و ورز.
اسدی(از انجمن آرا).
|| سرزمین. توسعاً مملکت. ملک. کشور. شهر. ناحیه. دیار:
همی خلعت خسروی دادشان
به شاهی به مرزی فرستادشان.
فردوسی.
به چشم تو خوار است گنج و سپاه
همان مرز ایران و هم تخت و گاه.
فردوسی.
به جائی شوم کم نیابند نیز
به لهر اسب مانم همه مرز و چیز.
فردوسی.
پس آنگه سپاهان به گودرز داد
وراگاه و فرمان آن مرز داد.
فردوسی.
سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند
مدح گویان زمین یمن و مرز حجاز.
فرخی.
محمد ولی عهد سلطان عالم
خداوند هر مرز و هر مرزبانی.
فرخی.
ز هر شهری سپهداران و شاهان
ز هر مرزی پری رویان و ماهان.
(یوسف و زلیخا).
هر مرز کافری که سپاه اندرو بری
از خون بت پرستان پر جویبار باد.
مسعودسعد.
مرز عراق ملک تو نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری.
خاقانی.
گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست.
خاقانی.
اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نو به نو دانه.
نظامی.
همه مرزی ز مهربانی تو
به تمنای مرزبانی تو.
نظامی.
شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر.
سعدی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه.
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سعدی.
|| محل. جای. مکان:
سوی شارسانها گشاده ست راه
چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه.
فردوسی.
من از بهر ایشان [اسرا] یکی شارسان
برآرم به مرزی که بدخارسان.
فردوسی.
|| ساحل. کنار. کناره.
- مرز دریا، ساحل دریا:
اگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف.
اسدی.
چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید.
اسدی.
|| حد. اندازه:
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند مگر پایه و ارز خویش.
فردوسی.
|| در علم احکام نجوم، حد.(یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حد شود. || مجازاً اهل و مردم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دلها همی بگسلند.
فردوسی.
|| بوزه. شرابی است که از گندم و گاورس و جو سازند.(برهان قاطع): خمر آن بودکه از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع از انگبین و مرز از گاورس و غبیرا از گندم.(تفسیر ابی الفتوح چ 1 ج 3 ص 280). و || موش را گویند.(برهان قاطع)(انجمن آرا). و لهذا گیاه دوائی خوشبوی را که به گوش موش شباهت دارد آن را مرزنگوش گویند.(جهانگیری). اما رشیدی گوید به معنی موش مرزه درست است نه مرز ظاهراً صحیح به این معنی گرزه(به معنی موش در دارالمرز) است.(حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزن و مرزنگوش شود. || مقعد. نشستگاه مخرج سفلی.(برهان قاطع). رجوع به مُرز شود. اِست.(حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).

مرز. [م ُ](اِ) مقعد.(برهان قاطع)(رشیدی)(انجمن آرا). نشستگاه.(اوبهی)(برهان قاطع). سوراخ مقعد.(غیاث اللغات). مخرج سفلی. سوراخ کون از انسان و حیوانات.(برهان قاطع). آلست. دبر:
مرزش اندرخورد کیر لیوکی
معاشری(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
از باغ وقف کرده بر آن مرزت
کیر خر و مناره ٔ اسکندر.
طیان.
جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گرددلت لت.
عسجدی.
ای مرز ترادریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی.
سوزنی(دیوان چ شاه حسینی چ 1 ص 412).
سوزنی از ابلهی درید بسی مرز
کفت بسی مغز کون بخرزه ٔ چون گرز.
سوزنی.
ای ملک او را چو رفتن آید از این دهر
با این مشتی دریده مرز بیامرز.
سوزنی.
از خوبی بسیار تو آمد به همه حال
بر مرز و میان ران تو آن زشتی بسیار.
سوزنی.
چند کوبد زخم های گرزشان
بر سر هر ژاژخای و مرزشان.
مولوی.
||(اِمص) مباشرت. مجامعت.(برهان قاطع)(جهانگیری)(از غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی و حواشی مربوط به آن شود. ||(نف) در ترکیب به معنی مرزنده یعنی جماع کننده آید؛ کون مرز.(فرهنگ فارسی معین).

مرز. [م َ](ع اِ) عیب. زشتی.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی: حباس که بدان آب را حبس کنند و نگه دارند.(از متن اللغه)(از اقرب الموارد). رجوع به مرز به معنی برآمدگی اطراف کرت زراعت شود. ||(مص) چنگول گرفتن نه سخت.(زوزنی). به چنگل گرفتن نه سخت.(تاج المصادر بیهقی). شکنجیدن به انگشتان نرم نرم، و چون گزند رسد آن را قرص گویند.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). وشگون گرفتن بملایمت. || عیب ناک کردن و زشت گردانیدن.(منتهی الارب): مرزالرجل، عابه و شانه.(متن اللغه)(از اقرب الموارد). با دست زدن و ضربه فرود آوردن سیلی و تپانچه. || پاره ای بر کندن از خمیر.(منتهی الارب). قطع؛ مرز العجینه؛قطعها.(از اقرب الموارد)(از متن اللغه). || با انگشت فشردن و پنجه کشیدن کودک پستان مادر را هنگام شیر خوردن.(از اقرب الموارد)(از متن اللغه).


کشوری

کشوری. [ک ِش ْ وَ] (ص نسبی) منسوب به کشورکه از قراء صنعای یمن می باشد. (از انساب سمعانی).

فرهنگ عمید

مرز

قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می‌کند، حد، سرحد،
[مجاز] هرچیز مشخص‌کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت،
[قدیمی، مجاز] سرزمین،
[قدیمی] باغ، کشتزار،
* مرزوبوم: سرزمین،

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

کشوری هم مرز با کانادا

908

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری